210
فردا قرار گذاشتیم با بچه ها بریم پیادو روی و صبحانه.مگه بیدار میشم؟ کی گفته من قهوه بخورم وقتی بدنم انقدر حساسه؟ آه.
چهارشنبه میانترم دارم دارم.یکی از سختترین های این ترم🤧
فردا قرار گذاشتیم با بچه ها بریم پیادو روی و صبحانه.مگه بیدار میشم؟ کی گفته من قهوه بخورم وقتی بدنم انقدر حساسه؟ آه.
چهارشنبه میانترم دارم دارم.یکی از سختترین های این ترم🤧
باید خدمتتون عرض کنم این مدت چندان هم بیکار نبودم😌 کلاس خطاطی و سیاه قلم میرم:بعله بعله
یه آدمهایی هستن باید عین کره و مربا مالید به نون و خوردشون🫂
امشب جشن دانشگاه بودیم ولی چهار نفری وسطش پیچیدیم رفتی دور دور.من با یه بغض تو گلوم و قلبای همهمون پر از دلتنگی وغم بود.این لحظه های آخری داریم تا جای ممکن از بودن کنارهم استفاده میکنیم.من خیلی دوستشون دارم،چون دوستام تنها کسایی هستن که فقططط به خاطر خودشون به خاطر حضورشون تو زندگیم دوستشون دارم بدون اینکه سودی بهم برسه. بنیامین خیلی تو خودش بود.وقتی نمیخنده حس میکنم دنیا تموم شده.
من خیلی خوشبختم! بی نهایت خوشبختم که خدا این همه آدم درست و مشتی تو مسیر زندگیم قرار میده.شما باورتون میشه؟خودمم باورم نمیشه الان اینجام و آدمهایی از لرستان ،زاهدان،آبادان،اهواز ،بوشهر که هیچ جای جهان من نبودند اینقدر عزیز دل من شدند.
جهان بزرگِ قلبِ کوچک من!
نمیدونم حکمتش چیه! آدم هایی که خیلی دوستشون دارم اینقدر زود مسیرمون از هم جدا میشه.شیده رفت حالا بنیامین ،که انگار یه تیکه از قلبمه میخواد از رشته انصراف بده.میدونم وقتی بره روزهای زیادی گریه میکنم.میدونم چقدر قلبم میشکنه وقتی دوست خوبم ازم دور میشه ولی حتی لحظهای از ذهنم نمیگذره که کاش نره چون میدونم تو مسیر جدیدش چقدررر خفن خواهد بود.برق چشماش وقتی داره از فیزیک و کوانتوم صحبت میکنه گویای همه چیزه.عزیز من؛عزیز دل من🩷 پسر خوش قلب .
لحظهای در زندگیام بود که خوشبخت بودم، و همین برای یک عمر کافیست.
نیاز دارم یه ناستنکا بیاد و منو از خیال جدا کنه.دارم با خودم چیکار میکنم؟ دچار روزمرگی و خستگی و فرسودگی شدم
ناامنی؟تجربه است
دلشکستگی؟ تجربه است
درد؟ تجربه است
همه چی موقتیه،همه چی! حتی بهترین ها
هر چقدر سخت و طاقت فرسا باشه همشو زندگی میکنم.لحظه به لحظه شو.نمیذارم رنجها منو یک جا نگهداره.سفرمو شروع کردم.وقتی دنبال خودم میگردم وقتی میخوام دردامو، ناراحتیهامو کشف کنم انگار یه جون دوباره تو تنم رسوخ میکنه
وقتی بی مسئولیتی و بی اعتنایی بعضی کادردرمانو نسبت به بیمار میبینم پر از خشم میشم.آیدین میگه چرا نمیخوای قبول کنی بعضی آدما از زیر کار در رو ـَن ! نمیتونم بپذیرم دلم میخواست امروز سجادی رو که سرشو از گوشیش در نمیآورد به داد بیمار برسه پاااره کنم 🤧
نفس عمیق ! من فقط میتونم سهم خودمو خوب باشم اوکی؟🙂
باید از روزای کاراموزی بنویسم.باید از این سالمندای ناز و شیرینو مظلوم بنویسم.باید از نادیا بنویسم بیماری که همه عاشقشیم اینقدررر که خوشقلب و مهربون.باید از مریم خانم بنویسم که خودکشی کرده بود،داشتم آنژیوکتشو میزدم دستمو گرفت گفت:« مواظبم باش تو رو خدا» آخ چقدر حس مسئولیت بهم دست داد و دلم خواست قدرت داشتم تا همشونو از مریضی رها کنم.باید از تک تکشون بنویسم از غرغراشون از بداخلاقیهاشون از اینکه چقدر نیاز دارن شنیده بشن.
اماوقتی ۶ عصر میرسم خوابگاه از خستگی فقط لش میکنم حتی جون ندارم شام بخورم 🥲
فردا یه شروع تازه است
قول میدم نگاه.قول میدم دیگه این بازی مسخره رو تموم کنم.
آبریزش بینی دارم و مدام عطسه🤒 خدا بخیر کنه.
این پسر جدیده که بدن آرنولدو داره به گروهمون اضاف شد:/ خیلی تو قیافهاس! اح اح
من ذوووووق😍 اخه قوربون شکل ماهشون برم که اول دقم دادن بعد سوپرایزم کردم 💚 روژان و نسترن عزیزم..من خیلی خوشبختم.من خیلی خوشبختم که آدمهایی تو زندگیمن که منو دوست دارن:)
هم کیک و هم کادوم سبززز پاستلی بود💚 آخ قلبم
هر سال به وقت تولدم به آرزوهام فکر میکنم ببینم چندتاشو خدا هدیه بهم داد تو اون سال!خواستم ناشکری کنم بگم امسال هیچی بهم ندادی بزرگوار ولی گرفتی؛ بهترین دوستمو! ولی حقیقت ماجرا اینه تو خیلی بهم دادی. تو یه تجربه دوستی عمیق دادی! آدمی که اینقدر دوست بود که ده بار تو دفتر شکرگذاریم اسمشو نوشتم🩷
تو آیدین و شیده رو دادی که دیشب وقتی حواسم به تاریخ تولدم نیست با کیک بیان در اتاقم. تو هم اتاقیای دادی که خانواده شدن.تو موفقیت تو درسامو دادی .سلامتی دادی.تجربههای جدید دادی. تو این حس ناب این روزا رو که چشمامو اکلیلی میکنه دادی.تو پاییزمو مثل هرسال یه نارنجی خوشرنگ میکنی🧡 ازت با هر لرزش قلبم با هر نفسم با هر قطرهی خونی که از قلبم عبور میکنه با هر سلولم و با هر لحظه ای که با تو رنگ میگیره برای ۲۲ سال تجربه زیستن سپاسگذارم.
ای نسیم سحر آرامگهِ یار کجاست؟
منزلِ آن مه عاشقکُش عیار کجاست؟
شبِ تار است و ره وادی اَیمَن در پیش
آتش طور کجا موعدِ دیدار کجاست؟
یه کوه رو قلبم سنگینی میکنه
آه! خیلی سخت آدمهای زندگیمو دوست دارم؛خیلی سخت!من میخوام شمارو بذارم تو قلبم و تا ابد اونجا بمونید.همینقدر خودخواهم🫂
ولی میدونم رفتن شیده یعنی اومدن یک آدم جدید.میدونم یعنی شروع جدید
شیده دامپزشکی شهر خودش قبول شد و باید بره دنبال کارای انصرافش. مگه اشکام بند میاد؟ مگه میتونم اهوازو بدون دوستام دوست داشته باشم؟من خودخواهم که از رفتنش به سمت چیزی که رویاش بود قلبم داره میترکه؟؟؟ دیگه حتی روزای بیمارستانو دوست نخواهم داشت،از این رفتنا! دلتنگیها ،از اینکه نمیشه اونی که دوستش داریو به قلبت سنجاق کنی از اینکه همه چیز چه خوشبختی چه غم با رنج آمیخته بیزارم.این رنجو باید چطور معنا کرد؟؟؟
بسه نگاه!گریه بسه
یه همکلاسی جدید دارم این ترم مهمانی گرفته دانشگامون؛لعنتییی جذاااااابه جذااااب🤤
دیروز با دوستام رفتم روپوش بگیرم.دیدم آیدین داره اسکراب و کلاه جراحی میاره پرو کنم😁
ساعتی بعد ،با صدتا عکس تو اتاق پرو و این کلاه های دلبرررر برگشتیم🙈
کسی که هم با سلولهای بدن آشناست، هم با سلولهای روح!
جالب بود! دیدگاه چت جی پی تی به نگاه🙃 دوستش داشتم!
خواستم واسه فردا گوارشو بخونم .لحظهای که دیدم کتابای نو و دست نخوردم که هنوز لاشونو باز نکردم نیستن بغض کردم.عصبانی نشدم فقط حس بیچارگی تمامو گرفت و اشکام چکید.ولی لحظهای بعد نفس عمیق کشیدم و معجزه شکرگذاریو به یاد آوردم،گفتم خدایا شکرت که گوشیم و بقیه وسایلم هست و خسارت بیشتری بهم نزد.و آروم آروم مشکل تو نگاهم کوچیک و کوچیکتر شد.
و حالا درحالی مینویسم که به چیز با ارزشتر بهم هدیه داده شد🩷💌
از شهریور ماه دیگه مثل قبل نبودم،انرژیم پایین بود و مدام غرغر میکردم😏 و کاملا متوجه این موضوع بودم چقدر انرژیم منفی شده و احساس نارضایتی دارم.امروز دیگه به خودم اومدم و دوباره کتاب معجزه شکرگذاریو تجویز کردم🙈 و از این به بعد هرررر وقت حالم بد بود دوباره تمریناتش رو انجام میدم چون تنها راه موثرِ!
دیشب با شیده اولین بار دو نفری رفتیم بیرون. رفتیم کافه اگوست یه گوشه دنج نشستیم و حرف زدیم. از خودمون،از روابطمون از دوستامون از هر چیزی انگار نیاز داشتیم یکی باشه براش گپ بزنیم. خیلی دوستش دارم🩷 خیلی زیبا و مهربونه:)
دارم روزها رو خیلی نایس،آروم بی دغدغه میگذرونم نه غمی نه چالشی نه تنشی.همچی بر وفق مراد. آه😞! نه ! راستش رو بخواید چندان هم بر وفق مرادم نیست. اینکه ۵ روز هفته رو صبح تا عصر دانشگام، درس میخونم،با دوستام بیرون میگردم و گهگاهی ورزش میکنم و کتاب میخونم و خرید میکنم،شب ها با خانوادم صحبت میکنم و آخر شبها فیلم میبینم خیلی خوبه ولی راضی کننده نیست. به چیزی بیش از اینها نیاز دارم به چیزی که قلبمو پر از پروانه کنه و چشامو اکلیلی! من آدم سکون نیستم یه دغدغه بزرگ میخوام! خیلی بزرگ.
یا رب کی آن صبا بِوَزَد کز نسیمِ آن
گَرْدَد شمامهٔ کَرَمَش، کارسازِ من؟
حاضر نیستم برای تنها نبودن معیارهامو پایین بیارم.خودمو میشناسم،میدونم اگر این کارو کنم چقدر پشیمون میشم و خودمو سرزنش میکنم! بیخیال اوکی؟ اصلا سعی نکن خودتو گول بزنی!!!!تاکید میکنم.
من خواب دیدهام که کسی میآید
من خواب یک ستارهی قرمز دیدهام
و پلک چشمم هی میپرد
و کفشهایم هی جفت میشوند
و کور شوم
اگر دروغ بگویم
کسی که مثل هیچکس نیست